منظومه ناب
منظومه ناب
خداوند ديروز و فردا و حال
به نام خداي عناق و سها
خداوند اکليل و ناهيد و ما!
بداريم منظومه اي بس شگرف
که توصيفش اما نکنجد به حرف
گروهي که در آن نيابي گسست
چو خورشيد باشد در آن سرپرست
به دورش بچرخند آن هشت تن
که گويي بسازند يک انجمن
نخستينشان تيز پا و صغير
ورا نام عطارد بود يا که تير
چنان اختلاف دمايش زياد
جوي بس رقيق و بيابان و باد
بود از فلز ساختارش همي
شبيه زمين در چگالي کمي
ندارد قمر چون خودش کوچک است
تمام وجودش پر از پولک است
به دوم رسيديم، بس شهره است
که نامش همان کوکب زهره است
ببيني تو او را غروب و سحر
به جز مه و خورشيد پر نور تر...
ز هر جسم پر نور درآسمان
بود زهره سياري زرنشان
بدار جوي پر فشار و چگال
نگنجد چنين داغي اش در خيال
بداند بشر از درونش همين
که زهره است بس داغ تر از زمين
بود سومين کوکب دستگاه
زمين، مهد انسان، به همراه ماه
دمايي مناسب، هوايي تميز
کند اين زمين را از ساير عزيز
چهارم بود کوکبي راهوار
«فوبوس» و «ديموس» بر دو جنش سوار
چنان خاک سطحش بود سرخ رنگ
که مريخ باشد خداوند جنگ
به دنبال آبند بر روي آن
چو ققنوس پرتاب شد سوي آن
که مريخ باشد زمين جديد
پس از آن که مرگ زمين سر رسيد
رسيديم بر هيبت اختري
به فرمانرواي جهان، مشتري
وجودش پر از گاز و جوش حجيم
بود جرم و حجم مدارش عظيم
چو شاه است لشگر همه گرد او
«گانيمد»، «کاليستو»، «اروپا» و «يو»
نظارت کند با همان چشم باز
کمر بند بسته است اطراف گاز
پس از آن زحل از همه برتر است
به سان نگيني بر انگشتر است
چگالي آن کم، خودش بس بزرگ
بدارد زحل حلقه هاي سترگ
قمرهاي آن کمتر از مشتري است
بگردند بر گرد آن روي پيست
قمرهاي کيوان عجيبند و سرد
پر از رمز و راز است «تيتان» زرد
به هفتم رسيديم سبز و عجيب
به پهلو خميده، چه سرد و نجيب
بود کوکبي سبز و سرد و ثقيل
قمرهاي آن «آريل» و «اومبريل»
بسي هيدروژن يا هليم در او
نشايد رصد کرد بي جستجو
اورانوس بود کوکبي مهربان
که قدرش بود پنج در آسمان
رسيديم بر واپسين غول گاز
درونش نهفته است بس رمز و راز
که نپتون همان غول آبي سرشت
بود او رانوس بس هم نهشت
چه بسيار سرد و چه بسيار دور
که گويي نگيرد ز خورشيد، نور
کمي نيلگون و پر است از متان
قمرها، بچرخند بر گرد آن
پس از آن دگر کوکبي غول نيست
پلوتو شده خارج از توي ليست
بدان سان که اندازه اش کوچک است
پلوتو – کارون جفت سيارک است
بگردند با نظم بر گرد مهر
نماينده حق درون سپهر
چو هر يک بدارند راه و مدار
همه شاکر لطف پروردگار
نگاهي بکن در دل هر کدام
نهفته است بر ما هزاران پيام
مشو غره از دلبري چون ونوس
مشو ترسناک همچو نام فوبوس
مزن مثل مريخ بر طبل جنگ
ولي با لطافت مرو زير ننگ
فروتن شو از مهر چون مشتري
نکن فکر کز ديگران برتري
به سان زحل حلقه در گوش باش
ز خدمت به همنوع خود هوش باش
ز سعي اورانوس بياموز درس
ز کج عهدي روزگارت نترس
چو نپتون قوي باش و آرام و سرد
صبوري بکن پيشه بر ضد درد
تو بخشش بياموز از آفتاب
ز احسان و نيکي به مردم بتاب
ولي فکرت از اين جهان برتر است
که انديشه بر جسم تو زيور است
چو علمت بسي پرده ها را گسست
حصار سياه جهالت شکست
خرافات را ريشه کن کرد علم
چو جادو و نيرنگ بر کند علم
که ذهنت از اين دور و بر دور شد
به دنبال کاويدن نور شد
به دنبال دانش برو هر زمان
که در آفرينش بيابي نشان
نشاني از اين خلقت بي نظير
اگر مي تواني از آن پند گير
شباهنگ گويد تو را با خروش
در انديشه کشف دنيا بکوش
به همت گرا، محو عالم شوي
بسي سعي کن، بلکه آدم شوي
عباس اسماعيل زاده (شباهنگ)
انجمن نجوم اکليل شمالي لاهيجان
*توضيح : به دليل رعايت اختصار، ابياتي از اين شعر بلند حذف شده و فقط به ابياتي اشاره شد که جنبه هاي علمي نجوم را مد نظر دارد.
منبع: ماهنامه اطلاعات علمي شماره 364
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}